عشق علی علیه السلام... میثم تمار (قسمت اول)

عشق علی علیه السلام... میثم تمار (قسمت اول)

او فرزند یحیی و غلام زنی از قبیله بنی اسد بود که حضرت علی او را از آن زن خریداری نمود و آزاد کرد. حضرت هنگام  آزاد کردنش از او پرسید نامت چیست؟گفت: نام من «سالم» است. حضرت فرمود: رسول خدا به من خبر داده که پدر و مادر تو در عجم نام تو را میثم نهاده اند. او گفت: آری، خدا و رسولش و شما ای امیرالمؤمنین(ع) راست می گویید و به خدا سوگند نام اصلی من میثم است. حضرت فرمودند: حال نامی را که رسول خدا برای تو فرموده اند برگزین و «سالم» را رها کن و ما کنیه تو را ابو سالم قرار می دهیم.
او از آن تاریخ به میثم و به کنیه ابوسالم معروف شد(1) و چون شغل او خرما فروشی بود به میثم تمار شهرت یافت.
علمای بزرگی همچون شیخ طوسی میثم را از اصحاب خاص امیرالمؤمنین به شمار آورده اند (2) و حتی امام موسی بن جعفر(ع) نیز او را از یاران و حواریون امیرالمؤمنین نامیده است.(3)
از ابوخالد نقل شده است که می گفت: روز جمعه ایی با میثم در آب فرات سوار قایق شدیم. ناگاه باد بسیار تندی وزیدن گرفت. در این موقع میثم سر از قایق بیرون کرد و بعد از دیدن آن باد به ما گفت:
قایق را محکم ببندید که این باد، باد عاصف است و به شدت خواهد وزید و معاویه در همین ساعت به هلاکت رسید. ابوخالد می گوید: 
از خبر غیبی که میثم داده بود در عجب بودم و برای صدق آن صبر کردم تا جمعه آینده که قاصدی از شام آمد با او ملاقات کردم و از شام خبر گرفتم. گفت: معاویه از دنیا رفته و مردم با پسر او یزید بیعت کرده اند. از روز وفات معاویه پرسیدم، گفت: روز جمعه گذشته. 
دانستم که میثم راست گفته وخبر اوصادق است.(4)
عاشقانه ترین صحنه زندگی میثم، شهادت و مرگ او در راه #عشق_علی علیه اسلام است. روزی امیر مومنان به میثم فرمود:
ای میثم، تو پس از من دست گیر می شوی و بر دار آویخته خواهی شد. روز دوم  از بینی و دهانت خون جاری می شود و محاسنت به خون رنگین می گردد! و روز سوم بر تو نیزه ای زده می شود که جان خواهی سپرد. پس منتظر چنین روزی باش. سپس حضرت محل و موضع دار او را چنین فرمود:
جایی که تو را به دار می کشند، کنار خانه «عمرو بن حریث» است و تو دهمین نفر از ده تن خواهی بود که به دار آویخته شده اند و چوبه دار تو از همه چوبه ها کوتاه تر خواهد بود و به زمین نزدیکتر است و درخت خرمایی که تو بر چوب تنه آن بر دار کشیده می شوی، نشانت خواهم داد. سپس حضرت او را با خود به کنار خانه «عمرو بن حریث» برد و آن درخت را به وی نشان داد که بعدها به آن آویخته شد(5)
میثم از همان زمان که از چگونگی مرگش آگاه شد، همواره کنار آن درخت خرما می رفت و نماز می گذارد و با درخت زمزمه عاشقانه می کرد و می گفت: چه درخت خرمای با برکت و فرخنده ای که من برای تو خلق شدم و تو برای من رشد کرده ایی. پس از شهادت امیر المؤمنین (ع) میثم همواره به آن درخت سرکشی می کرد تا آن را بریدند. او همچنان به تنه آن درخت سرکشی می کرد و به آن می نگریست و هر گاه «عمرو بن حریث» را می دید به او می گفت: 
من در آینده همسایه تو خواهم شد، حق همسایگی مرا نیکو بدار .(6)

منابع:
1-شرح ابن ابی الحدید –ج2-ص 291 
2-رجال طوسی،ص58 
3- الاختصاص ،ص3
4-رجال کشی ص 80
5- شرح ابن ابی الحدید ،ج2،ص292 وارشاد شیخ مفید ،ج1،ص323 
6- شرح ابن ابی الحدید،ج2،ص292