عشق علی علیه السلام...ابوذر غفاری (قسمت چهارم)

عشق علی علیه السلام...ابوذر غفاری (قسمت چهارم)

زمانی که ما به وضوح دیدیم که امیرالمومنین علی(ع) خانه نشین شدند، من و دیگر برادرانم به دستور مولا گوش فرا دادیم.

روزها گذشت تا اینکه زندگی ابوبکر به پایان رسید و عمر را جانشین خود کرد. پس از ده سال عمر کشته شد و عثمان با شورای شش نفری که عمر از قبل تشکیل داده بود به خلافت رسید. 
 
عثمان اقوام و خویشان خودش را بر رأس امور مملکتی قرار داد. او فوق العاده به بیت المال مسلمین تجاوز کرد و به افراد نا لایق بی حساب از بیت المال می بخشید.
زمانی که من این رفتار عثمان را دیدم که او و اطرافیانش برای خود کاخ های مجلل ساخته اند(10) زبان به اعتراض گشودم و با آیات قرآن اعتراض خود را به او اعلام و مردم را از خیانت هایش آگاه می کردم. عثمان از اعتراضات من خشمگین بود ولی چاره ایی جز صبر نداشت، چرا که من یکی از اصحاب نزدیک پیامبر بودم و اگر عثمان اشتباهی در حق من می کرد به تمام اعتراضات من مهر تأیید می زد. او برای اینکه من را ساکت کند یکی از دوستانش را پیش من فرستاد که دست از اعتراض بردارم و سکوت اختیار کنم ولی من در پاسخ او گفتم: آیا عثمان من را از خواندن قرآن منع می کند؟ به خدا قسم حاضر نیستم به خاطر خوشنودی عثمان خداوند را خشمگین کنم.(11)
عثمان دید با تهدید نمی تواند من را ساکت و از اعتراض باز دارد، برای همین خواست من را تطمیع خود کند. او فکر می کرد من هم مانند طلحه و زبیر ودیگران هستم و می تواند با پول ومقام به دینم دستبرد بزند. به همین دلیل روزی غلامش را با یک کیسه زر به نزد من فرستاد و به او وعده داده بود که اگر من را راضی کند او را آزاد خواهد کرد. زمانی که غلام نزد من آمد هر چه اصرار کرد من نپذیرفتم، تا آنکه گفت: ابوذر به خاطر عثمان این پول را قبول نمی کنی به خاطر من قبول کن، تا از بردگی آزاد شوم. به او نگاهی کردم وگفتم:
آری، تو آزاد می شوی اما من بنده خواهم شد.(12)
اعتراضاتم روز به روز به عثمان بیشتر می شد و گاهی اوقات هم دوستان، خصوصا مولایم علی برای حمایت از من اقدام می کردند و در مقابل عثمان می ایستادند و احادیثی که پیامبر خدا(ص) در مورد من فرموده بودند را بیان می کردند.
سرانجام به شام تبعید شدم، اما آنجا هم آرام نگرفتم. چرا که به وضوح خیانت معاویه حاکم شام را که از طرف عثمان انتخاب شده بود می دیدم. من هم در مقابل در کوچه و بازار و مسجد و هر کجا که جمعیتی را می دیدم با گفتار آتشین خود بدی ها و خیانت های معاویه را بیان می کردم و مردم را علیه او می شوراندم. معاویه زمانی که دید وضعیت به چه صورت است در ابتدا از راه نقشه و حیله واردشد تا من را ساکت کند. او سیصد دینار برایم فرستاد اما من قبول نکردم.
همیشه از اوضاع آگاه بودم و همیشه امر به معروف و نهی از منکر می کردم تا اینکه معاویه در شام کاخ سبزش را بنا کرد. خودم را به معاویه رساندم وگفتم: ای معاویه اگر این کاخ را از مال خدا (بیت المال) ساخته ای خیانت کرده ای و اگر از مال شخصی خودت بنا کرده ای اسراف نموده ایی.(14)

جاسوسان برای معاویه خبر بردند که اگر ابوذر به این رویه پیش برود مردم شام علیه تو قیام می کنند. معاویه نگران شد، به خاطر همین من را تحت نظر گرفت و نامه ای برای عثمان نوشت که هر روز مردم به دور ابوذر جمع می شوند و ابوذر برای آنها سخنرانی می کند. احتمال اینکه مردم را علیه دولت وحکومت بشوراند هست، او را نزد خود بخوان. 
عثمان هم در پاسخ نامه برای معاویه نوشت: زمانی که نامۀ من به تو رسید، ابوذر را بر شتری چموش سوار کرده و همراه شخصی خشن (که شب وروز بتازد )به مدینه باز گردان.
معاویه من را فرا خواند وگفت: 
هیچ مهلتی نداری، باید همین الان از شام بیرون بروی و به سمت مدینه حرکت کنی.(16)
ادامه دارد...

منابع:
10 – ابوذر غفاری شهید ربذه ص 52
11- اعیان الشیعه ج16 ص354
 12-اعیان الشیعه ج 16
13- الغدیر ج8 ص293
14-شرح ابن ابی الحدید ج8 ص256
15- بحار الانوار ج6 ص770
16-حیوه القلوب ج2 ص926