عشق علی علیه السلام... میثم تمار (قسمت دوم)

عشق علی علیه السلام... میثم تمار (قسمت دوم)

میثم در آخرین سال عمرش که سال شصت هجری بود به حج رفت و در مدینه نزد ام سلمه همسر گرامی رسول خدا(ص) رفت. ام سلمه از او پرسید تو کیستی؟ گفت: مردی عراقی هستم. ام سلمه از او خواست نسب خویش را بگوید. او گفت: من غلام آزاد شده علی(ع) هستم. ام سلمه گفت: آیا تو هیثمی؟ گفت: نه، من میثم هستم. ام سلمه گفت: سبحان الله، به خدا سوگند بسیار می شنیدم که رسول خدا(ص) از تو یاد می کرد و سفارش تو را به علی(ع) می نمود. میثم سراغ حسین بن علی(ع) را گرفت. گفت: او درنخلستان است. میثم گفت: به او بگویید که دوست داشتم او را ببینم و بر او سلام دهم و ما به زودی در پیشگاه خداوند تعالی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. امروز فرصت دیدار اورا ندارم و می خواهم باز گردم. آنگاه ام سلمه عطر خوشی طلبید و به میثم داد.

میثم گفت: تو محاسن مرا خوشبو کردی ولی به زودی همین محاسن در راه محبت اهل بیت پیامبر(ص) به خون رنگین خواهد شد. ام سلمه پرسید: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ گفت: سرورم و آقایم علی(ع) به من خبر داده است. ام سلمه گریست وگفت: 
او فقط سرور تو نیست که سرور من و سرور همه مسلمانان است. سپس میثم از ام سلمه خدا حافظی کرد و بیرون آمد.(7)
میثم پس از اعمال و مناسک عمره به کوفه بازگشت، اما قبل از آن که به دروازه کوفه برسد او را دستگیر کردند.
زمانی که در زندان کوفه بود، شخصی به عبیدالله بن زیاد گفت: این مرد از مقرب ترین و برگزیده ترین افراد در نظر علی(ع) بوده است. ابن زیاد گفت: وای بر شما، همین مرد عجمی توانسته بود این چنین قرب و منزلتی نزد علی(ع) پیدا کند؟ گفتند: آری. عبید الله از روی تمسخر به میثم گفت: پروردگارت کجاست؟ میثم بلافاصله پاسخ داد: پروردگارم در کمین هر ستم کاری است و تو یکی از آنهایی.(8)
ابن زیاد پس از این گفت وگو سخت عصبانی شد و دستورداد میثم را دوباره به زندان بیاندازند. اتفاقا میثم با مختار ثقفی در یک جا بودند. میثم در گوشه زندان حقایقی را به مختار آموخت و ضمنا به او گفت: تو به زودی از زندان این مرد آزاد می شوی و برای خون خواهی امام حسین و یارانش خروج خواهی کرد و این ستمگر را که اینک در زندان او هستیم، خواهی کشت و با همین پایت چهره و گونه هایش را لگد مال خواهی کرد. این اخبار غیبی را میثم به مختار گفت و طولی نکشید که ابن زیاد، مختار را برای کشتن فرا خواند. ناگاه پیک با نامه ای از سوی یزید بن معاویه رسید که دستور داده بود مختار را آزاد کند.
همانطور که امیرالمؤمنین خبر به دار کشیده شدن میثم را داده بودند او را در شهر کوفه و قبل از رسیدن امام حسین(ع) و یارانش به کربلا، به دستور ابن زیاد بالای دار  (همان چوبه درخت خرما که خود از آن آگاه بود)کشیدند. میثم در بالای دار و با زبان گویا فضایل اهل بیت(ع) را می گفت وپستی های بنی امیه را و نحوه انقراض آنها را بیان کرد.
سخنان حق گوی او در روحیه مردم تأثیرگذار بود و برای دستگاه حکومتی خطر آفرین شده بود. زمانی که به عبیدالله خبر دادند که میثم خاندان بنی امیه را رسوا ساخته، آن ملعون گفت: فوران دهانش را لگام بزنید تا دیگر نتواند سخن بگوید. این عمل شرم آور تا آن روز سابقه نداشت و این همان چیزی بود که علی(ع) به میثم خبر داده بود وبه دهانش لجام زدند تا دیگر نتواند سخن بگوید. اما در روز دوم از بینی و دهان میثم در بالای دار خون فروریخت ودر روز سوم درحال جان دادن بود که یکی از مزدوران حکومت بنی امیه ضربه ای به پهلوی او زد و درحالی که میثم تکبیر برلب داشت، مرغ روحش به ملکوت اعلی پرواز کرد و به سوی معبود خود شتافت و همانگونه که مولایش علی به او خبر داده بود محاسن شریفش چون امیرالمؤمنین علی(ع) در لحظات آخر عمرش به خون خضاب گردید.
پس از شهادت میثم تعدادی از خرما فروشان جسد او را شبانه و به دور از چشم مأموران ربودند و مخفیانه دفن کردند و محل دفن او اکنون زیارتگاه شیعیان درکوفه می باشد. شهادت میثم ده روز قبل از آنکه امام حسین و اهل بیت و یارانش به عراق برسند، یعنی آخر ذی الحجه سال60 هجری اتفاق افتاد.(9)
روحش با مولایش امیرالمؤمنین علی علیه السلام محشور باد و راهش همچون راه دیگر اصحاب مولا ادامه یابد.


منابع این قسمت:
7-شرح ابن ابی الحدید ،ج2،ص 292 وارشاد شیخ مفید ص 324 ورجال کشی ص 81
8- ارشاد شیخ مفید ،ج1،ص324
9- شرح ابن ابی الحدید ج2 ،ص293 وارشاد شیخ مفید ج1 ص325 وبحارالانوار ج41 ،ص 341 ورجال کشی ص 81 ومنتهی الآمال ج1 ،ص414