عشق علی علیه السلام... مالک اشتر (قسمت پنجم)

عشق علی علیه السلام... مالک اشتر (قسمت پنجم)

وقتی سپاه امام علی(ع) وارد صفین شد، معاویه شریعه فرات را در اختیار گرفته بود و مقدمه سپاه خود را موظف کرده بود تا مسیر آب را با سواره نظام و پیاده نظام ببندد و تیر اندازان زیادی را در آن مسیر مستقر نمایند. زمانی که خبر کم آبی و مشکلات ناشی از آن به امام رسید حضرت برای آنکه کار با مسالمت تمام شود، صعصعه بن صوحان را به سوی معاویه فرستاد تا او را ملامت نماید واو را به گفت وگو فرا خواند. صعصعه رفت و تذکرات امام را یادآور شد، اما معاویه و اطرافیانش بستن آب را اولین قدم پیروزی میدانستند و معاویه حاضر به باز کردن آب نشد.
بعد از بازگشت صعصعه، نگرانی بر سپاه امام غلبه کرد و با نظر امام همه آماده یک حمله غافلگیرانه برای باز کردن آب شدند. امام تمهیداتی دیدند و موضع نیرو های مالک اشتر را تعیین کردند و بعد خطبه ای بسیار کوبنده خواندند که سپاهیان را تهییج کرد به طوری که با یک حمله کوبنده و برق آسا توسط مالک اشتر و یارانش سپاه معاویه در هم شکست وفرات را آزاد کردند.(1) ولی امام برخلاف معاویه اجازه داد تا دشمن نیز از آب فرات استفاده کند.(2)
در یکی از روزهای جنگ صفین، مردی شامی به نام اصبغ بن ضرار ازدی به صحنه نبرد آمد و امیرالمؤمنین مالک اشتر را به مقابله با او گسیل داشت. مالک موفق شد بدون جنگ و درگیری او را اسیر کند. بدین ترتیب او را شبانه به قرار گاه خویش آورد و در جایی او را محکم بست تا فرار نکند تا صبح فرا رسد. اصبغ شاعری نام آور بود و یقین پیدا کرد که فردا کشته خواهد شد، لذا برای نجات خود ابیاتی سرود و صدای خود را بلند کرد تا مالک اشتر بشنود.
صبح که شد مالک اشتر او را به حضور امیرالمؤمنین آورد و گفت:
ای امیرالمؤمنین، این مرد از افراد پادگان معاویه است که دیروز اسیرش کردم و دیشب را پیش ما گذراند و با اشعار خود عواطف مارا تحریک کرد. گویا او با من خویشاوندی هم دارد، اینک اگر مستحق کشته شدن است فرمان بده و اگر گذشت از او برای شما گواراتر است او را بر من ببخشید.
علی (ع) فرمود:
ای مالک، هرگاه از ایشان اسیری گرفتی او را مکش که اسیر اهل قبله نباید کشته شود. مالک نیز از روی جوانمردی آن مرد را آزاد کرد (3)
از آنجایی که معاویه از آمادگی علی(ع) و یارانش برای جنگی تمام عیار آگاه بود، از عمروعاص خواست تا برای مقابله با علی(ع) فکری کند، چرا که به خوبی میدانست علی(ع) برای فیصلۀ کار بر او و سپاهیانش حمله خواهد کرد.
عمرو عاص گفت ای معاویه مردان تو در قبال مردان علی(ع) پایداری نمی کنند، و تو هم در جنگ مانند علی نیستی، چرا که علی(ع) برای خدا می جنگد و تو برای دنیا می جنگی و حتی اگر بر مردم عراق پیروز شوی، مردم عراق از تو بیم دارند ولی اگر علی(ع) پیروز شود مردم شام از او بیمی ندارند؛ بنابراین برای نجات از این مهلکه و خطر قطعی باید کاری انجام بدهی و به آنها پیشنهادی کنی که اگر پیشنهادت را قبول کنند، دچار اختلاف نظر شوند و دراگر پیشنهادت را قبول نکنند، باز هم دچار اختلاف نظر شوند. آنان را به این کار فرا بخوان که قرآن را میان خودت و آنان حکم قرار دهی و با این پیشنهاد در آن قوم به هدف خود خواهی رسید. این نیت در فکر من بود ولی من همواره این پیشنهاد را به تأخیر می انداختم تا وقتی که کاملاً به آن نیازمند شوی آن را اعلام کنم.
معاویه ارزش این پیشنهاد عمرو عاص را فهمید و به او گفت راست می گویی. لذا دستور داد قرآن ها را بر بالای نیزه ها ببرند و در مقابل سپاه علی(ع) قرار داده و آنان را به حکمیت و داوری قرآن فرا خوانند. (4) 
نتیجه مشورت شوم معاویه و عمروعاص این شد که بامداد روز بعد سپاه امام با نیرنگ کاملا بی سابقه ای روبه رو شد و این نقشه شوم موثر افتاد و سپاه عراق به غیر از مالک اشتر و چند تن دیگر فریب این توطئه را خوردند و سرانجام امام(ع) را به پذیرش آن وادار نمودند.(5)

منابع:
1- نهج البلاغه،خطبه 51
2- مروج الذهب ج2 ص386
3- وقعه صفین ،ص 466 – شرح ابن ابی الحدید ج 8 ص101 
4- وقعه صفین، ص 479 – شرح ابن ابی الحدید ج2 ،ص 209-216
5- شرح ابن ابی الحدید ج2 ص 209- 216