گفتگو با اعضای ربات زیارت عاشورا (قسمت سیزدهم)

گفتگو با اعضای ربات زیارت عاشورا (قسمت سیزدهم)

آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از گفتگوی ما با یکی از اعضای ربات زیارت عاشورا میباشد.

_ سلام. لطفا اسمتون رو بفرمایید.

_ ساناز 

 

_ سن؟

_ بیست و نه

 

_ محل سکونت؟

_ تهران

 

_ تحصیلات؟

_ فوق لیسانس علوم تربیتی

 

_ خانواده شما مذهبی هستند؟ شما تو چه فضایی بزرگ شدید؟

 

_ معمولی، خانواده ی من تقریبا سنتی هستن. اهل نماز و‌‌ روزه هستن.

 

_ خانواده شما اهل هیات و روضه هم هستند؟

_ بله

 

_ شما تو خونتون مراسم روضه هم دارید؟

_ تاحالا نداشتیم.

 

_چرا؟

_ خب تقریبا از لحاظ مذهبی هر کدوممون در مراتب مختلفی قرار داریم. بعضیامون اعتقاد شدید به هیات و روضه داریم و بعضی هم نظر متفاوتی دارن.

 

_ با توجه به رشته تحصیلی تون بزارید این سوال رو بپرسم. یکی از اهداف ما از برگزاری این طرح اینه که افراد با یک برنامه منظم و در قالب یک کار گروهی بهتر میتونن صفاتی رو در خودشون به وجود بیارن. نظر شما چیه؟

_ موافقم، کار گروهی همیشه تاثیر مثبتی داره. چون باعث میشه افراد ناخوداگاه علم خودشون(چیز هایی که میدونن ولی استفاده نمی کنن) رو تو‌ی کار گروهی بالا ببرن. ممکنه خیلی از صفات نهفته باشه که با کار گروهی بیدار و احیا بشه.

 

_ چند وقته با ربات زیارت عاشورا آشنا شدید؟

_ دقیق یادم نیست، فکر کنم بیشتر از یکساله

 

_ چطور؟

_ یه جا خوندم این ربات هست. منم به خاطر اینکه بتونم هر روز بخونم زیارت عاشورا رو ثبت نام کردم.

هر بار حاجتم رو ذکر کردم ولی خب با اینکه برآورده نشده بازم پشت هم ثبت نام کردم که توفیق اجباری باشه و مجبور باشم بخونم و فراموش نکنم.

 

_ شما قبل از آشنایی با ربات هر روز زیارت عاشورا میخوندید؟

_ گاهی فراموش میکردم، اما سعی میکردم هر روز باشه ولی نمیشد.

ولی خب این ربات باعث شد یادم بمونه و‌ بخونم.

 

_ با توجه به اختلاف دیدگاهی که گفتید توی اطرافیان شما هست، عکس العمل اونها چی بود؟

_ بهشون نگفتم اصلا. ولی خب چون من تغییرات اساسی تو زندگیم داشتم براشون عادی شده.

 

_ ممکنه در مورد این تغییری که گفتید بیشتر توضیح بدید؟

_ حقیقتش من قبلا با حجاب نبودم. با حجاب شدنم برمی گردد به ماجرایی که با خانواده یک سفری می خواستیم به ترکیه بریم که خیلی اتفاقی عوض شد و رفتم کربلا. من کربلا نرفته بودم ولی تعریفش را شنیده بودم و در فکرم این بود که وقتی پیر شدم اینجور سفرها را میرم. تو همین افکار بودم و در همون ایام بود که بهم تلفن شد که کاروانی به کربلا میرود. واقعا احساس کردم که به این سفر دعوت شدم و خیلی دوست داشتم برم. برای سفر چادر سر کردم ولی به مادرم گفتم که بعد از برگشتنم نگید که چادری بمانم و من برای فقط تنوع میرم تا بینم چه جور جاییه؟ وقتی رسیدیم کربلا یک حاج اقایی در کاروان گفت هر که حاجتی داره اینجا بخواهد. هیچ وقت برای حجابم دعا نمی کردم اما در کربلا دعا برای با حجاب شدندم کردم و گفتم که دوست دارم از من یک ادم دیگه ای بسازید. اونجا با همه جاهایی که دیده بودم خیلی فرق می کرد و مدام کارم رفتن از هتل به حرم بود و روز به روز علاقه ام بیشتر می شد و می دیدم هر گروهی روضه می خونند و من به روضه تک تک اونها گوش می کردم و فهمیدم که چرا اونجا را گوشه ای از بهشت می نامند. روزهای آخر خیلی گریه می کردم و احساس می کردم اون استفاده ای که باید می کردم نکرده ام ....

یک شب در حرم حضرت ابوالفضل یک جوانی یک برگه ای را به ما داد که برای دعوت شام بود. خیلی گریه کردم که از میان ان هم جمعیت آن برگه به ما داده شد. مادرم برگه را از من گرفت و داخل کیفش گذاشت و بعد به حرم امام حسین رفتیم. در برگشت مادرم متوجه شد کیفش نیست و من فقط به برگه داخل کیف فکر می کردم. خیلی گشتم ولی پیدا نشد. از حرم تا هتل خیلی گریه کردم تا جایی که افراد فکر می کردند مشکلی برایم پیش اومده که اینجور گریه می کنم و در هتل تا نماز صبح با خودم گریه و شکایت می کردم که چرا این برگه گم شد. دو ساعت بعدش یک خانمی در هتل گفت: شما کیف تون را گم کردید؟ کیف تون دم در حرم امام حسین بود و کیف را به ما داد و کیف را باز کردم که بقیه چیزها درکیف نبود جز همان برگه که من از خوشحالی خیلی گریه کردم. به خانواده گفتم بریم شام را بگیریم اما گفتند: کلی دردسر داره و باید کلی در صف بایستیم. هیچ کس با من نیامد و شب خودم رفتم و چون بلد نبودم از دیگران راهنمایی خواستم. کفش هایم را در کفش داری گذاشته بودم و بدون کفش دور بین الحرمین دور می زدم تا به اون شام برسم و تا رسیدم و بدون آنکه صف شلوغی باشه شام را گرفتم و به هتل بردم .........

 

_ ما از روز اولی که این طرح راه افتاد همیشه نگران این بودیم که اگر دعاهای افراد بنا به دلایلی مستجاب نشه، نا امید و دلسرد بشن. نظر شما چیه؟ ما باید برای جلوگیری از این آسیب چیکار کنیم؟

ببینید به نظرم دعایی نیست که بالا نره و نرسه. اما این دعا اگه به صلاحش باشه قطعا برآورده میشه و

اگه نه به طور دیگه ای جای دیگه ای برآورده میشه. یا گاهی این دنیا نمیشه و اون دنیا بهش میرسه. خب این باید برای همه جا بیفته. باید مهربونی خداوند برای همه محرز بشه.

من چندین بار شرکت کردم ولی حاجتی رو نگرفتم. اعتقادم اینه که

باید بیشتر در این خونه در بزنم. مثلا من این سری حاجتم رفتن به کربلا در ایام اربعین بود در حالیکه خانواده ی من به هیچ عنوان موافق نبودن

و نمیذاشتن اصلا مطرح کنم. چهارشنبه قبل زیارت عاشورا به نام من بود. نوشته بودم دعا کنین اربعین کربلا باشم. هر بار دوستام بهم میگفتن ساناز چی شد ویزا گرفتی؟ میگفتم صبر کنین این چهارشنبه بگذره... امروز بهم اجازه دادن و من حاجتمو گرفتم با دعای اعضای مهربون ربات...

 

_ تا حالا شده حاجت یه نفر رو بخونید و گریه تون بگیره؟ بعد از ته دل واسش دعا کنید؟

_ بله، این دفعه این اتفاق افتاد و از خدا و امام حسین(ع) براشون واقعا  خواستم خواستشون اگه به صلاحه برآورده بشه.

 

_ ممکنه بگید حاجتشون چی بود؟ چرا تا این حد تحت تاثیر قرار گرفتید؟

_ حاجتشون ازدواج با کسی بود که دوسشون داشتن. معمولا این جور دعاها منو تحت تاثیر قرار میدن.

 

_ شما نفر سیزدهمی هستید که من باهاش مصاحبه کردم. خیلی هاشون آرزو داشتن اربعین کربلا باشن ولی نمی تونستند. کربلا چی براشون دعا میکنید؟

_ دعا میکنم به زودی زود چشمشون بیفته به گنبد حضرت عباس و امام حسین(ع). امیدوارم تمام موانع سفرشون برطرف شه. امیدوارم این دل عاشق زودتر برسه به معشوق.

 

_ شده توی این مدت، گناهی رو به خاطر این که توی چله زیارت عاشورا هستید، ترک کرده باشید؟

بله، گوش دادن به غیبت که متاسفانه خجالت میکشم بگم غیبت نکنین.

 

_ خیلی ممنون از این که در این گفتگو شرکت کردید. اگر صحبت خاصی مد نظرتون هست بفرمایید. 

_ میخواستم بگم که هدفم از شرکت توی این گفتگو این بود که کسایی که به هرنحوی به خواستشون نرسیدن رو دلگرم کنم. من اون حاجتمو همچنان نگرفتم ولی امیدوار در این خونه میمونم. امروز که خبر رفتنمو شنیدم فقط خواستم به همه اطلاع بدم. شاید لازم باشه کسی امیدوارانه تر بمونه تو این گروه......