عشق علی علیه السلام... عمار یاسر (قسمت سوم)
قبل از شروع جنگ جمل امیرالمؤمنین علی(ع) دو بار برای ابوموسی اشعری حاکم کوفه نامه نوشت و از او خواست مانع حرکت مردم برای کمک به آن حضرت نشود؛ اما ابوموسی توجهی نکرد و در جلوگیری حرکت مردم اصرار ورزید، لذا امام(ع) عمار و امام حسن(ع) را به همراه نامه ایی به کوفه اعزام کرد و آنها نامه را برای مردم خواندند. آنگاه امام حسن(ع) خطبه ای خواند ودرباره مناقب امیرمؤمنان و لزوم حمایت از او سخن گفت. پس از آن عمار برخاست و پس از حمد و سپاس الهی و درود بر پیامبر(ص) چنین گفت:
...ای مردم، بر شما باد ملازمت با امامی که لازم نیست به او آداب آموخته شود و فقیهی که لازم نیست به او فقه و دانشی تعلیم داده شود. او نیرومندی است که در جنگ درماندگی ندارد و کسی است که در اسلام دارای چنان سابقه ای است که هیچ کس را به آن راه نیست و اگر شما به حضورش روید، به خواست خداوند کار شما را برای شما روشن می سازد.(1)
عمار به دلیل سن بالا در جنگ جمل از نظر توان و قدرت ضعیف ترین شخص بود که در آن روز به جنگ آمده بود. شمشیرش از همه کوتاه تر، نیزه اش از همه باریکتر، ساق پایش از همه لاغرتر بود. درروز نبرد عمرو بن یثربی از دلاوران سپاه عایشه، چند نفر از یاران نزدیک و دلاور سپاه حضرت علی(ع) مثل هند بن عمرو جملی و زید بن صوحان را به شهادت رسانده بود و به کشتن این جمع اکتفا نکرد و مجدداً لگام شتر عایشه را رها کرد و برای چندمین بار به میدان آمد و هم آورد طلبید. دراین نوبت عمار برای جنگ با او آمد و مردم «انا لله وانا الیه راجعون» می گفتند و از خداوند می خواستند که او به سلامت بازگردد. عمار با عمرو بن یثربی رو به رو شد و به یکدیگر حمله کردند. شمشیر عمرو در سپر عمار گیر کردو دیگر نتوانست کاری بکند. دراین موقع عمار چنان ضربه ای بر سرش زد و او را نقش بر زمین کرد و او را به هلاکت رساند.(2)
ابو عبدالرحمن نقل می کند که در صفین در رکاب علی(ع) شاهد بودم که عمار بن یاسر به ناحیه ای از نواحی جنگ حمله ور نمی شد مگر اینکه اصحاب رسول خدا(ص) که در این جنگ در رکاب علی(ع) بودند پشت سر او قرار می گرفتند و لحظه ای او را رها نمی کردند؛گویی که او علم و پرچم آن جماعت از اصحاب پیامبر بود.
وی در ادامه می گوید: من خود از او شنیدم که خطاب به هاشم بن عتبه سردار پیاده نظام حضرت می گفت:
ای هاشم، آیا از بهشت فرار می کنی؟ مگر نمی دانی بهشت زیر بارقۀ همین شمشیرها است؟ امروز روز ملاقات من با حبیب خودم محمد(ص) و یاران اوست. به خداسوگند اگر دشمن آنقدر بتازد که ناچار به دره های هجر پناهنده شویم باز هم درمورد حقانیت خود و راهی که انتخاب کرده ایم و درمورد خوی تجاوزگری و عداوت دشمن لحظه ای دچار تردید نخواهم شد.(3)
نقل شده است که در یکی از روزهای جنگ صفین شربتی از شیر برای عمار آوردند. همین که به دست وی دادند، لبخندی زد و گفت:رسول خدا به من فرمودند:
آخرین شرابی که در دنیا می نوشی جرعۀ شیری خواهد بود تا از دنیا بروی.(4)
عمار پس از بازگو کردن این حدیث، شیر را نوشید و به قتال پرداخت و به قدری در امر جهاد پایداری کرد که عاقبت در همان زمان و در ربیع الاول سال 37 هجری به شهادت رسید. سن او در این زمان بالغ بر 94 سال بود.(5)
خبر شهادت عمار به مولایش علی(ع) رسید. آن حضرت با فرا رسیدن شب و متارکه جنگ در میان اجساد قربانیان و شهدای سپاه به جست و جو پرداخت تا اینکه بر پیکر نحیف و به خون خفته عمار رسید؛ حضرت با مشاهده آن بر روی زمین نشست و پیکر او را به آغوش کشید و در فراق او اشک ریخت و درباره او چنین فرمود:
خداوند رحمت کند عمار را در روزی که مسلمان شد و روزی که به قتل رسید و روزی که باز مبعوث می شود در قیامت. همانا دیدم که هیچگاه از اصحاب بزرگ پیامبر نامی به میان نمی آید مگر اینکه عمار چهارمین یا پنجمین آنان باشد و احدی از قدمای اصحاب پیامبر در این نکته شکی نداشته اند که در چندین جا بهشت خداوند بر او واجب شد، پس گوارا باد بر او بهشت خداوند.(6)
عمار قبل از شهادت خود وصیت کرده بود که: مرابا لباس های خونینم دفن کنید تا در حضور پروردگارم حجتی علیه این جماعت ناجوانمرد اقامه کنم.(7)
از این رو امیرالمؤمنین علی(ع) برجنازه او نماز خواند و بدون غسل و کفن او را به خاک سپرد.(8)
منابع:
1 - شرح ابن ابی الحدید ج4،ص10-20
2- شرح ابن ابی الحدید ج1،ص259
3- اسدالغابه ج4 ص 46
4- رجال کشی ص33
5- اسدالغابه ج4، ص46
6- طبقات الکبری ج3،ص262
7- رجال کشی ص33،
8- اسدالغابه ج4، ص47