عشق علی علیه السلام... قنبر (قسمت اول)

عشق علی علیه السلام... قنبر (قسمت اول)

«قنبر» غلام آزاد شده و خدمت گزار امیر مؤمنان بود که ایمان واخلاصش به خداوند و ارادت زلالش به امام باعث شد که در زمره بزرگان و اصحاب ایشان قرار گیرد.(1)

قنبر نه تنها در کارهای روزانه در خدمت امیر مؤمنان بود بلکه در میدان های نبرد هم سختی جنگ را تحمل نمود و از مولای خود دفاع می کرد.

برای مثال زمانی که امیرالمؤمنین(ع) از «نخیله» آماده جنگ صفین شد، برای سران سپاه پرچم هایی بست و ازجمله برای قنبر پرچمی بست که فرمانده قسمتی از سپاه گردد. وقتی معاویه نیز هنگامی که خبر حرکت سپاه حضرت را شنید، پرچمی برای عمرو عاص و پرچمی برای عبدالله و محمد (دو فرزند عمرو عاص) و پرچمی برای «وردان» (غلام عمرو عاص) بست که عمرو عاص در این زمینه این شعر را سرود:

هل یَغنَین وَردانُ عنّی قنبراً

-  آیا وردان می تواند ما را از قنبر بی نیاز کند ودر برابرش مصاف دهد.

چون اشعار عمرو عاص به گوش امیرالمؤمنین رسید چنین پاسخ داد :

لأصبحنَّ العاصِیَ ابنَ العاصی                

سبعین ألفاً عِاقِدی النواصی 

مُجنِّبین الخیلَ بالقِلاص                  

مُستَحقِبینَ حَلَقَ الدِّلاصی

 

گناهکار فرزند گناهکار (عمروعاص) هفتاد هزار نفر را در حالی که یال اسبان خود را گره زده اند، در برابر خویش خواهد دید. 

- در حالی که اسبان خود را در کنار شتران یدک می کشند وسلاح آنها مثل خورشید می درخشد.

چون اشعار امیرالمؤمنین(ع) به معاویه رسید گفت: ای عمروعاص، علی(ع) خود را برای مبارزه با تو آماده کرده است.(2)

روزی قنبر و امیرالمؤمنین(ع) به بازار خرما فروشان رفتند. حضرت مغازه داران و کسبه را نصیحت کردند. سپس وارد بازار پارچه فروشان شدند و برای خرید دو لباس به مغازه ای مراجعه کردند ولی چون فروشنده حضرت را می شناخت، ایشان برای آنکه مبادا فروشنده قیمت کمتری بگوید، به سراغ فروشنده ناشناسی رفت و دو قواره پارچه لباسی به هفت درهم خرید که یکی چهار درهم ودیگری سه درهم قیمت داشت.

حضرت به قنبر فرمود یکی از دو لباس را اختیار کن و قنبر هم لباس چهار درهمی را انتخاب کرد و خود حضرت لباس سه درهمی را پوشید.

سپس امام به مسجد رفتند  و بعد از زمانی پدر آن جوانِ فروشنده خدمت امام آمد و عرض کرد: پسرم شما را نشناخته و دو درهم سود گرفته است. این دو درهم از آن شما باشد. حضرت فرموند: من هرگز این دو درهم را نمی گیرم، زیرا من با پسرت چانه زدیم و بالاخره درباره قیمت به توافق رسیدیم و با موافقت قلبی معامله انجام شد.(3)

روزی «اشعث» به در خانة حضرت علی(ع) آمد و اجازه ورود خواست، اما قنبر به دلایلی اجازه ورود نداد. اشعث بی شرمی کرد و با مشتی بینی قنبر را خون آلود ساخت. حضرت وقتی از برخورد اشعث با قنبر آگاه شد از خانه بیرون آمد و به او فرمود: مرا با تو چه کار است ای اشعث (چرا غلام مرا زدی؟) به خدا سوگند آنگاه که اسیر دست برده ثقیف (حجاج بن یوسف) شوی موی زیر بدنت از بیم او به لرزه در می آید. 

شخصی که در آنجا حاضر بود از خبر غیبی امام تعجب کرد و پرسید: برده ثقیف کیست؟ امام فرمود: غلامی از قبیله ثقیف است که همه خاندان عرب را خوار وذلیل می کند. 

شخص دیگری پرسید: ای امیرالمؤمنین، چند سال حکومت می کند؟ 

امام فرمود: اگر به حکومت برسد، بیست سال حکومت خواهد کرد.(4)

روزی امیرالمؤمنین باخبر شد مردی به قنبر جسارت کرده و قنبر در صدد تلافی برآمده است. لذا امام(ع) او را طلبید و فرمود: 

«آرام باش ای قنبر، به کسی که به تو توهین کرده اهانت نکن و از او بگذر که با این کار خدا را از خود راضی خواهی کرد و شیطان را به غضب خواهی آورد و دشمنت را نیز با گذشت خود کیفر خواهی داد، پس به آن خدایی که دانه را در زمین شکافت و انسان را خلق نمود هیچ گاه مؤمنی نمی تواند خدای را آن گونه راضی نماید که با حلم می تواند و نمی تواند شیطان را آنطور به غضب آورد که با صمت و سکوت به غضب می آورد و نمی تواند نادان را عقوبت کند آن طوری که با سکوت او را عقوبت می کند. (5)

با نصیحت و اندرز امام(ع) قنبر خشم خود را فرو برد و از شخص جسارت کننده در گذشت.

ادامه دارد....

منابع :

1-  الاختصاص ص 7 

2- الکامل فی التاریخ ج 2 ص361 

3-بحارالانوار ج79 ص 310 

4- شرح ابن ابی الحدید ج6 ص117

5- بحار الانوار ج 71 ص424