گفتم که شاعرت را عشق علی عطا کن...
گفتم که عشق حیدر، شوری فکنده در سر
گفتا که سر چه باشد، بفکن به پای حیدر
گفتم که روح و جسمم هر دو فدای مولا
گفتا بگو که جانها یکسر فدای یک سر
گفتم پیاله ای از خمّ غدیر پُر کن
گفتا پیاله ای نیست، دل دِه به دست ساغر
گفتم که خصم گوید او کافر است و غالی
گفتا که گفته باشد. من کافرم، چه بهتر!
گفتم زِ دفتر دل، ذکری به من بیاموز
گفتا که «یاعلی» هست امّ الکتاب دفتر
گفتم که راست گفتی حق از علی جدا نیست
گفتا که این سخن هست فرموده پیمبر
گفتم که سیصد آیه در شأن اوست نازل
گفتا که کلّ قرآن، مدح علیست یکسر
گفتم که «صحّتی» را عشق علی عطا کن
گفتا که خواستن هست با داشتن برابر